تمام سال من بی تو

تمام سال من بی تو

خسته از تو که خیالت پیش من جا مونده
تمام سال من بی تو

تمام سال من بی تو

خسته از تو که خیالت پیش من جا مونده

قفس افتاد و شکست و...

من و تو دو تا پرنده...تو قفس زندونی بودیم

جای پَر زدن نداشتیم...ولی آسمونی بودیم

ابر و بارونو می دیدیم...اما دنیامون قفس بود

چشم به دوردستا نداشتیم...همینم واسه ما بس بود

اما یک روز اونایی که...ما رو با هم دوست نداشتن

تو رو پَر دادن و جاتَم...یه دونه آینه گذاشتن

منِ خوش باورِ ساده...فکر می کردم رو به رومی

گاهی اشتباه می کردم...من کدومم تو کدومی 


با تو زندگی می کردم...قفسِ تَنگ و سیاهو

عشق تو از خاطرم برد...عشقِ پَر زدن تا ماهو

اما یک روز بادِ وحشی...رویاهامو با خودش برد

قفس افتاد و شکست و...آینه افتاد و ترَک خورد

تازه فهمیدم دروغ بود...دنیایی که ساخته بودم

دردم از اینه که عمری...خودمو نشناخته بودم


تو تو آسمونا بودی...با پرنده های آزاد

منِ تن خسته رو حتی...یه دفعه یادت نیفتاد  

حالا این قفس شکسته...راه آسمون شده باز  

اما تو قفس نشستم...دیگه یادم رفته پرواز